باران که تمام شد، رنگین کمان دشت را فرا گرفت…

اتاق شماره III


در فاصله میان دو هم آغوشی، نگاهش کردم که سریده در میان تخت، در حالیکه هارمونی نابی از رنگ سفید ملحفه های پیچ و تاب خورده در میان تن گندمی اش پدید آمده بود، به سیگارش پُـک می زد.
گاهی به سیگار میان انگشتانش نیز حسرت می خورم. نگاهم کرد.
پرسید: «به چی نگاه می کنی؟»
گفتم: » میشه به جای اون سیگار به من پُـک بزنی…؟»

یک پاسخ

  1. Hi, this is a comment.
    To delete a comment, just log in, and view the posts› comments, there you will have the option to edit or delete them.

    جون 12, 2010 در 5:14 ق.ظ.

بیان دیدگاه